کتاب ثریا در اغما

ثریا در اغما رمانی از اسماعیل فصیح است. این رمان در سال ۱۳۶۲ در تهران منتشر شد و در عرض یک سال به چاپ چهارم رسید. هم‌زمان با چاپ چهارم این اثر، ترجمۀ انگلیسی آن در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. این کتاب که تا سال ۱۳۸۵، یازده بار تجدید چاپ شده، جزو پرخواننده‌ترین آثار ایرانی شمرده شده‌است.

درباره کتاب ثریا در اغما

این کتاب روایتگر ماجرایی پیرامون جلال آریان است که خواننده را گاه به گرمای آبادان می‌برد و گاه مهمان کافه‌های پاریس می‌کند؛ درحالی‌که ایران دومین ماه از جنگ را پشت سر می‌گذارد، جلال آریان برای رسیدگی به وضعیت خواهرزاده‌اش ثریا که به کما رفته راهی فرانسه می‌شود و همین سفر او را با ایرانیان ساکن پاریس روبه‌رو می‌کند. فصیح در رمان خود به هنرمندان، سیاستمداران و نظامی‌هایی که بعد از انقلاب ایران را ترک کردند نظری دارد و با وجود حکایت از شرایطی که در آن برهه تاریخی بر ایران و ایرانیان حکم می‌راند از قضاوت مستقیم خودداری کرده و این اختیار را به خواننده می‌بخشد که خود پیرامون همه آن چه حکایت می‌شود تصمیم بگیرد.

بخش‌هایی از کتاب ثریا در اغما

محوطه داخل ترمینال که تازه افتتاح شده یک چیز بی‌سروته، ولنگ‌وباز، و هنوز عملاً بیابان است. فقط گوشه‌هایی از آن را چادرهای برزنتی زده‌اند. ظاهراً اتوبوس‌های عازم شمال و شمال غرب و حتی ترکیه و اروپا از اینجا حرکت می‌کنند.

در چشم‌انداز شمال، زیر آسمان آبی و ابرهای سفید، کوه‌های برف‌گرفته و تمیز البرز پیداست. جلوتر، چند رشته ساختمان دراز و به‌هم‌چسبیده چندین طبقه، خاکستری و سفید، منظره را قطع می‌کند. اینها بناهایی به سبک آسمان‌خراش‌های نیویورک‌اند که حالا خاک‌برسر و ناتمام، از زمان قبل از انقلاب، عاطل‌وباطل در میان باد پاییزی و فضای خالی و جنگ‌زده، مات و مبهوت ایستاده‌اند. مثلاً واحدهای مسکونی‌اند – عین بلوک‌های اسباب‌بازی لگو که بچه‌ای سر سیری روی‌هم سوار کرده و بعد نصفه‌کاره خوابش گرفته و ول کرده باشد، پشت محوطه ترمینال خاک‌وخل جمع می‌کنند. بازهم جلوتر، دورتادور درون محوطه خاکی، در گوشه‌وکنار، چند تا چادر برزنتی برپا کرده‌اند که هرکدام تشکیلات صحرایی یک آژانس مسافرتی است. در هر گوشه یک «تعاونی» مثل قارچ بعد از شب بارانی از زمین روییده. پشت چادرهای برزنتی اتوبوس‌ها مسافر سوار و پیاده می‌کنند.

مردم بیشتر شهرستانی یا آواره و یا فقط کسانی مثل خود من‌اند که به علتی آلاخون‌والاخون شده‌اند. ترک و کرد و لر و عرب خوزستانی و جنگ‌زده و غیره همه‌جا ولو هستند. وقتی وارد محوطه می‌شوم، در این گوشه، چند تا سرباز با ریش و سبیل خاک‌وخلی و یونیفرم ژولیده چای می‌خورند. سه تا کرد، با شلوار گشاد و نیم‌تنه شبه‌نظامی و عمامه پیچازی، گوشه‌ای نشسته‌اند و سیگار وینستون می‌کشند. یک عرب خوزستانی هم با زن و مادر و شش هفت تا بچه همه مات نشسته‌اند و هیچ کاری نمی‌کنند.

خلاصه کتاب ثریا در اغما

داستان این کتاب از جایى شروع مى‌شود که جلال آریان، کارمند شرکت ملى نفت ایران، ناچار مى‌شود در بحبوحه جنگ تحمیلى به پاریس برود. ثریاى بیست و سه ساله که بر اثر سانحه‌اى از دوچرخه بر زمین افتاده است، دچار عارضه مغزى شده و تمام طول داستان بر تخت آرمیده است.

جلال که از دلِ جنگ و خون و آتش و خمپاره پا به پاریسِ عشاق مى‌گذارد، به ناگاه خود را در بیمارستان، منفعل مى‌یابد، چه بسا براى ثریا از دست کسى کارى جز دعا بر نمى‌آید. چشمان مادرش در تهرانِ قحطى زده دوخته بر تلفن است، تا شاید خبرى از سلامت فرزند بیابد. جلال هم که حالا بالاجبار باید در پاریس بماند، از طریق دوستانِ سابق و یاران مهاجر خود وارد فضاهاى روشنفکرى مى‌شود که در کافه‌هاى دودزده‌ى پاریس حاکم است.

قشرى که فصیح، ما را از طریق جلال آریان با آن آشنا مى‌کند، فراریان از جامعه انقلاب‌زده‌ ایران است که در بحبوحه روزهاى پرتلاطم، بارشان را بستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. یا عده‌اى که از ترس جنگ، پول‌هایشان را در آستر کت، جاساز کردند و زمینى از ایران گریختند تا ترکش‌هاى توپ و تفنگ صدام حسین دامن‌گیرشان نشود. بگذار جوانان بمانند و سر پر سودایشان. ما را بهر جنگ نیافریده‌اند. آنها رفتند و درست در روزهایى که وطنشان در طلب دست یارى بود، نه تنها نداى هل من ناصر را نشنیده گرفتند، بلکه تا مى‌توانستند از تن زخمى و شرحه شرحه ایران کندند و بردند تا شب‌هاى روشنِ غربت را با ناله‌هایى از براى وطن و جام‌هایى از براى سلامتى رنگین کنند.

ثریا در اغماست و از دست کسى کارى برنمى‌آید. همه، تنها نشسته‌اند و نگاه مى‌کنند تا چه پیش آید. اما شاید این ثریا، جهان فلسفى نویسنده باشد، جهانى که در اغما فرو رفته، روزهایى شبیه به هم و دویدن از پى هیچ، بدون کوچکترین نشانى از هشیارى. جهانى مغشوش که اغتشاشش در تضاد با آشفتگى روزهاى نخستین جنگ است. آنجا رگبارِ گلوله است و تنش و درگیرى بر سر وجب به وجب این خاک و این سو کورسویى مى‌درخشد از جامعه کوچک روشنفکرانى با مغزهاى بیدزده. ادبایى که تنها در پى مى و معشوق روانند و یک جا خواننده را بر آن مى‌دارند که بپرسد پس کار و بار این اباطیل چیست؟!

حال، جلال بین دو دنیا با بى‌نهایت تفاوت اسیر است. دنیاى سرد و یخ زده که گاهى گل یخى در جایى که لیلا آزاده، عشق روزگار جوانى جلال، سر و کله‌اش پیدا مى‌شود، جوانه مى‌زند. و دنیایى با تَرکش خمسه خمسه و موش و بى‌خانمانى. نه پاى رفتنش مانده و نه شوق گریز. جلال مانده بین بد و بدتر و نمى‌داند چطور با این ملغمه افکار، مغزِ استروک زده‌اش را آرام کند.

ثریا در اغما بیش از آنکه از روزهاى جنگ بگوید از زاویه‌اى متفاوت اوضاع را نمایان کرده است. از دیدِ آنهایى که در سخت‌ترین شرایط رفتن را بر ماندن ترجیح دادند. حال قضاوت با خواننده است که یک آن خود را جاى آنها بگذارد که اگر من بودم مى‌ماندم یا… ؟!

درباره اسماعیل فصیح

اسماعیل فصیح در ۲ اسفند ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران به دنیا آمد. پدرش ارباب حسن در چهارراه گلوبندک کاسب بود. اسماعیل در دو سالگی پدر را از دست داد و یتیم شد. فصیح از مهر ماه ۱۳۲۰، یعنی در شش سالگی و همزمان با شروع حملۀ متفقین در جنگ جهانی دوم به ایران، به مدرسه ابتدایی عنصری رفت و دوران تحصیلات متوسطه خود را از پاییز سال ۱۳۲۶ در دبیرستان رهنما آغاز و در سال ۱۳۳۲ با دیپلم طبیعی پایان داد.

در آغاز تابستان ۱۳۳۵ فصیح پس از چند سال کار و تدریس و پس‌انداز، درخونگاه ایران را ترک کرد و از راه استانبول و پاریس به آمریکا پرواز کرد و در شهر بووزمن، مونتانا به تحصیل ادامه داد و لیسانس شیمی گرفت. پس از اتمام درس به سانفرانسیسکو نقل مکان کرد. در سانفرانسیسکو با دختری نروژی به نام آنابل کمبل ازدواج کرد. همسرش هنگام زایمان در بیمارستان، همراه با نوزادی که در شکم داشت درگذشت. فصیح پس از یک سال کار کردن به مونتانا بازگشت و از دانشگاه میزولا مونتانا مدرک ادبیات انگلیسی گرفت. همان‌جا بود که ارنست همینگوی را دید و با او گپی دوستانه و کوتاه زد. سپس به دانشگاه میشیگان رفت؛ اما به دلایلی مقطع کارشناسی ارشد را نیمه‌کاره رها کرد و به تهران بازگشت. پس از بازگشت به ایران، چند ماهی را در مؤسسه انتشاراتی فرانکلین به عنوان مترجم کار کرد؛ سپس با معرفی‌نامه صادق چوبک در سال ۱۳۴۲ درشرکت ملی نفت ایران در مناطق نفت‌خیز جنوب به‌عنوان کارمند بخش آموزش، مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ ایران و عراق و بسته شدن دانشکده نفت آبادان، در ۴۷ سالگی و با سمت استادیار زبان انگلیسی بازنشسته شد. فصیح در مجموع به مدت ۱۹ سال در این شرکت به خدمت مشغول بود.

فصیح از آن به بعد به دلیل تخریب منزل مسکونی‌اش در آبادان به تهران مهاجرت کرد. او گهگاه در بخش برنامه‌های آموزشی زبان تخصصی و گزارش‌نویسی صنعت نفت خدمت می‌کرد. اسماعیل فصیح در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در بیمارستان شرکت نفت تهران به دلیل مشکل عروق مغزی درگذشت.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت