کتاب جای خالی سلوچ

رمان جای خالی سُلوچ از محمود دولت‌آبادی رمانی درباره‌ی زنان و به خصوص زنان ایرانی که به‌تنهایی عهده‌دار زندگی و مسئولیت‌های آن هستند، است. رمانی که درد و غم را به تصویر کشیده است. محمود دولت‌آبادی در مدت‌زمان سه سال حبس در زندان ساواک داستان جای خالی سلوچ را در ذهن پرورانده بود و پس از آزادی از زندان طی ۷۰ روز آن را به تحریر درآورد.

این رمان یک رمان رئالیستی است و دولت‌آبادی سعی کرده به‌خوبی روزگاری که بر زنی به نام مرگان و خانواده‌ی او پس از گم‌شدن شوهرش سلوچ می‌گذرد را ترسیم کند. ادبیات خاص و قلم منحصربه‌فرد دولت‌آبادی هم شاید در ابتدا مطالعه را کمی کند به‌پیش برد، اما زمانی که چشم و گوش با آن خو گرفت، اهمیت و شیرینی‌اش را نشان می‌دهد. توصیفات، انتخاب واژگان، ترکیب و جمله‌بندی، آرایه‌های زیبا و به‌جا از ویژگی‌های نثر دولت‌آبادی در این کتاب هستند. توصیفات و شخصیت‌پردازی‌های کتاب آن‌قدر قوی و پررنگ هستند که ناخودآگاه شما نیز خود را در میان داستان می‌بینید و گویی شما هم با آنها زندگی می‌کنید. توصیفات دقیق همراه با جزئیات و اطلاعات مفید در ارتباط با آن ناحیه‌ای که توصیف می‌کند قابل‌تأمل است. این کتاب برای اولین‌بار در سال ۱۳۵۸ به چاپ رسید و پس از آن انتشارات آگاه، آن را چاپ کرد. نسخه الکترونیک این کتاب در دسته‌بندی داستان و رمان فیدیبو در دسترس است.

خلاصه داستان جای خالی سلوچ

این رمان که می‌توان آن را جزء مهمترین آثار ادبیات مدرن ایران دانست، زندگی مشقت‌بار یک زن روستایی به نام «مِرگان» را روایت می‌کند که در یکی از روستاهای دورافتاده ایران به نام «زمینج» زندگی می‌کند. سلوچ که شوهر مرگان است، به ناگهان ناپدید می‌شود و مِرگان تلاش می‌کند تا کانون خانواده که شامل دو پسر به نام‌های عباس و ابراو و یک دختر دوازده‌ساله به نام هاجر است را همچنان حفظ کند. کتاب فراز و نشیب‌های زندگی زنی را روایت می‌کند که هم عاشق سلوچ است و هم به‌خاطر اینکه شوهرش او و خانواده‌اش را ترک کرده از او عصبانی است. در این میان مسائلی همچون بحران هویت، ازهم‌پاشیدگی زندگی روستایی، تغییر شغل به سمت زندگی صنعتی و مهاجرت به شهر همه از دل روایت یکتایی برمی‌خیزند که موازی با مشقت‌های زندگی روستایی و محرومیت‌هایش در دهه‌ی چهل در جریان است. یادگیری تاریخ از دل ادبیات، درس بزرگ ادبیات داستانی است و این اثر بسیار به آن وفادار. کتاب درباره کسی است که نیست و هست. سلوچ نیست؛ اما نبودنش تمام داستان را پرکرده است. داستان درباره‌ی نبودن سلوچ است و اینکه مرگان و فرزندانش چگونه با این نبودن کنار می‌آیند.

درباره محمود دولت‌آبادی نویسنده‌ی کتاب جای خالی سلوچ

محمود دولت‌آبادی نویسنده‌ی نامدار ایرانی زاده‌ی ۱۳۱۹ در سبزوار است. بسیاری از آثار او به زبان‌های دیگر از جمله انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و چینی ترجمه شده است. او پس از پایان تحصیلات ابتدایی در روستا، به شهر سبزوار رفت و مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. او در سال ۱۳۳۸ به تهران رفت و سال بعد در تئاتر پاریس مشغول به کار شد. او سابقه‌ی همکاری با بهرام بیضایی و اکبر رادی در تئاتر را دارد. رمان ده جلدی کلیدر را می‌توان به‌عنوان مشهورترین اثر این نویسنده نام برد. نگارش چندین نمایشنامه و فیلم‌نامه نیز در کارنامه‌ی این نویسنده‌ی مشهور ایرانی وجود دارد. محمود دولت‌آبادی تلاش کرده است تا در آثارش رنج و سختی اهالی روستاهای شرق ایران خصوصاً خراسان را به تصویر بکشد. داستان‌های او اغلب در سبک رئالیسم نوشته‌ شده‌اند و در گذر زمان نثر او از فارسی ساده به زبان شاعرانه و گاه مغلق گرایش پیدا کرده است. در سال ۲۰۱۳ این نویسنده برگزیده جایزه ادبی «یان میخالسکی» سوییس شد و در سال بعد، یعنی در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر فرانسه در تهران به محمود دولت‌آبادی اهدا شد. از دیگر آثار این نویسنده می‌توان به سلوک، زوال کلنل و اتوبوس اشاره کرد.

چرا باید کتاب جای خالی سلوچ را خواند؟

رمان‌های رئالیستی طرفداران خود را دارند و ما را در درک دنیای دیگری که شاید از آن بی‌خبر باشیم کمک می‌کنند. این اثر نیز همین طور است با مطالعه‌ی آن می‌توانید از تاریخ گذشته‌ای که شاید خود تجربه نکرده‌اید درس‌هایی بگیرید. از سوی دیگر نثر زیبای این اثر هر علاقه‌مند به ادبیات را به خود جذب می‌کند و نشان‌دهنده‌ی قلم بی‌نظیر نویسنده‌اش است. قلمی که باید خوانده شود و احساس شود.

در بخشی از کتاب جای خالی سلوچ می‌خوانیم

همه چیز عجیب بود. برای مرگان همه چیز عجیب می‌نمود؛ و از همه عجیب‌تر جای خالی سلوچ بود. اما هیچ روزی جای خالی سلوچ مرگان را به این حال وانداشته بود. دیگر این حیرت نبود. وحشت بود. هراسی تازه. ناگهانی و غریب. بی‌آنکه خرد دریابد. چشم‌هایش وادریده و دهانش وامانده بود. جای خالی سلوچ این بار خالی‌تر از هميشه می‌نمود. مثل رمزی بود بر مرگان. چیزی پیدا و ناپیدا.

گمان. همان چه زن روستایی «وه» می‌نامدش. وهم! شاید سلوچ رفته بود. این داشت بر مرگان روشن می‌شد. مرگان تازه داشت احساس می‌کرد که پرهیز سلوچ از هر چیز، کناره‌گیری‌اش از مرگان و خانه، بهانه نبود، زمینه بود. سلوچ خود را جدا کرده بود، دور انداخته بود. ناخنی به ضربه قطع شده که بیفتد. چه شب‌های درازی را سلوچ باید با خودش کلنجار رفته باشد؛ چه روزهای سنگینی را باید بیزار و دل‌مرده در خرابه و در خیرات و در خارستان گذرانده باشد؛ چه فکرها، وهم‌ها، خیال‌ها! بچه‌ها را – لابد – یکی‌یکی به درد از دل خود برکنده و دور انداخته بوده، و مرگان را – لابد – در خاطر خود گم‌وگور کرده بوده است. دیگر چه می‌ماند که سر راه برجای گذاشته باشد؛ غصه‌هایش؟ نه! به‌یقین که سهم خود را همراه برده است. به‌یقین برده است.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت